ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

اولین سفر خانمی و این هم دندون 4ام گل ما

صبح یکشنبه با خانواده پدرم  یه مسافرت کوتاه به سمنان داشتیم این اولین مسافرت ملیکا جون بود خانم اولین روز خیلی اذیت کرد اما روز دوم علتش رو فهمیدیم چون متوجه یک مروارید سفید دیگه شدیم فکر کنید بالا یک دندون چند میلیمتری داشت  و تازه دندون دیگه اش در اومد.... جای همه تون خالی خیلی خوش گذشت عمه جونم سمنان زندگی میکنه و خیلی ممهمون نوازه. ملیکا جون تو این مسافرت بای بای کردن رو یاد گرفت و اینکه با دستش پشت سر هم به دهانش میزنه و صدا تولید میکنه. تازه سینه خیز رو هم خیلی راحتتر میره و اینکه توانایی این رو کسب کرده که خودش بنشینه 
29 شهريور 1390

امتحانات مامان ملیکا

این عکسها رو 29 اسفند89 در آتلیه از ملیکا جان گرفتیم .............     خیلی دلم میخواد حالا که واسه دخترم وبلاگی درست کردم بیشتر وقت بذارم و یادداشت بذارم اما امتحانات ترمم نزدیکه و استرسم به خاطر اینکه درسامو نخوندم روز به روز بالاتر میره ... انشاالله زودتر این چند واحد رو هم بگذرونم و بیشتر وقت واسه دختر خوشگلم ملیکا جون و وبلاگش بذارم. ...
24 شهريور 1390

بالاخره دندونای بالایی ملیکا جون در اومدند........

دختر گلم الان که این مطلب رو مینویسم تو خواب عمیق به سر برده و پس از یک ماه درد کشیدن و آه و ناله های شبانه خانمی ما امشب انشاالله آرام میخوابه... میگن اگر مادر بدونه چقدر بچه واسه در آوردن دندون زجر میکشه ٦تا پیرهن پاره میکنه.... البته در تعداد  پیراهن اختلاف نظر وجود داره ... با اومدن ماه مهر استرسم زیادتر شده چون باید ملیکا رو تنها بذارم و به دانشگاه برم. این ترم ، ترم اخره و انشاالله فارغ التحصیل میشم..... وقتی لالا میکنی دلم برات تنگ میشه دختر ماهم....
24 شهريور 1390

اخرین پیک نیک تابستان 90

جمعه با خانواده بابایی رفتیم پیک نیک و خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود. دمه های صبح ملیکا جون چند ساعت تب کرد و بابایی پاشویه کردش دختر نازم تا صبح آه و ناله میکرد گمون کنیم داره دندونای بالاییش در میاد چون لثه هاش ورم داره.   ...
20 شهريور 1390

نمک مامان

ملیکا جون هنوز دندونای بالاش در نیومد ولی انقدر لجوج شده و همه چیز رو گاز میگیره که انشاالله تو همین ماه هشتم در میان ...... امروز با بابایی ملیکا جون رو بردیم ددر عکسهاش رو هم درست کردم و میذارم تا ببینید. ...
14 شهريور 1390

ورود به 8 ماهگی مبارک

ملیکا جون 4ام این ماه 7 ماهش تمام شد و حالا میتونه علاوه بر حریره بادام و فرنی وسوپ غذاهای دیگه ای رو هم بخوره 5ام شهریور برای اولین بار به دخترمون سیب زمینی سرخ کرده دادیم. سیب زمینی ها رو ریختم تو ظرف غذاش و گذاشتم جلوش،این اولین تجربه مستقل غذا خوردن دخترم بود. دیروز هم براش پوره کدو درست کردم .. زرده تخم مرغ هم به اندازه یک نخود خورد.. اب سیب و گلابی هم میتونیم بهش بدیم،اب گلابی رو تو لیوان بهش دادم و انگار خوشش اومد......... خلاصه اینکه دختر نازم حسابی غذا خور شد.
7 شهريور 1390

به نام خداوند زیبا

ملیکا جون تا حالا که ساعت ٢ونیمه نخوابیده و داره بازیگوشی میکنه تازه هم با ٢تا دندون پایینش که همین دوتا دندون رو داره بابا مجید رو گاز گرفت.  
5 شهريور 1390

ملیکا بازیگوش میشود

تو چند هفته اخیر خانمی ما خیلی بازیگوش شده بازی های بده بستونی رو با  اشتیاق انجام میده، عروسکها و اسباب بازی هاشو پرتاب میکنه و عاشق تلفنه... خونه مادربزرگها  میدونه تلفن کجاست و با صدا در اوردن ونگاه کردن به تلفن به ما میفهمونه که باید به طرف تلفن بریم.... بابایی تلفن خرابی اورد تا باهاش بازی کنه ، خوب تمیزش کردیم و بهش دادیم . اولا خیلی دوسش داشت اما بعد از چند روز که براش عادی شد .........وقتی دستش تلفن میدادیم چشماشو میبست وبا تمام قدرتش اونو پرتاب میکرد .. خلاصه اینکه من و بابایی عاشقتیم ملیکا جون... . ...
3 شهريور 1390